A Weblog in Farsi(Persian)language. about Iran and ...

آذر ۱۱، ۱۳۸۱

خاطرات جناب آقاي مسعود بهنود از زندان اوين

اگر نخوانده ايد توصيه مي کنم حتما بخوانيد
واقعا ايشان زيبا توصيف کرده اند ... ازخواندن مطالب برخود لرزيدم و تاسف بسيار خوردم .
قسمتهايي از آن را مي آورم :
«وقتی ما را از جا های مختلف اوين به زير زمين همين بخش بردند تا مدتی نمی دانستيم که شش نفريم پراکنده در دو سوی يک راهرو: اکبر گنجی، عماد الدين باقی، ماشاالله شمس الواعظين، احمد زيدآبادی، ابراهيم نبوی و من. که اگر می دانستم شايد درد و رنج و وهمم کمتر بود.
......
کف سلول از گچ و خاک است و يک پتوی سربازی کثيف در گوشه آن مچاله شده و در سمت ديگرش يک دستشوئی و توالتی فرنگی از فلز زنگ زده. زنگارهای فلز نشان از آن دارد که هرگز کسی به شستن آن رغبت نکرده است. ديوار يک سمت را لوله کلفتی مانند U ولی خوابيده در بر گرفته برای گرم کردن زمستان ها، ديوار سمت ديگر صاف و بلند و خالی . سقف بالاتر از سقف های آشناست، شايد چهار متر، و در وسط آن در همان بالا يک لامپ شصت يا چهل آويزان، و در تمام مدت شب و روز روشن، که نخستين شب ها خواب را دشوار می کند. بر بالای ديوار روبرو، در زير سقف پنجره ای دور از دسترس که شيشه آن از بدو خلقت شسته نشده. چنان مکدر است که به زحمتی نور را از خود عبور می دهد، فقط آن قدر هست که می توان روشنائی روز و تاريکی شب را دريافت. ديوارها همگی سفيد با رنگ روغنی و اگر هم اثری از زندانيان پيشين در آن باشد به چشم در آن کورسوی نور برق ديدنی و خواندنی نيست، مگر بعد چند ساعتی که چشم به آن کم نوری خو کند. ديوار پر از خراشيدگی است از اثر قاشق که تنها وسيله زندانی است و هر خط و خراش نشانه روزی از عمر.........
....
تن پوشت در اين زمان لباس ويژه زندان است به نازکی لباس خواب، به رنگ خاکستری با ترازوهائی چاپ شده بر آن که برای نويسنده ای که به زندان افتاده و خوب می داند که ترازوئی و قسط و عدالتی او را به اين مغاک در نينداخته خود آزاری مضاعف است. يک دمپائی پلاستيکی که شب هنگام بالشت می شود خود به خودی.
...
می توانم تجسم کنم عبدی و گرانپايه و قاضيان را که نشسته اند در گوشه شرقی سلول های انفرادی و بی خبر از هم، تکيه داده اند به ديوار و ديوار روبرو مانند هيولائی نزديک نفس به نفس و چهره در چهره شان و خيره شده اند به جای مشت های بر ديوار.
...
در انفرادی مهمتر کاری که با تو دارند اين است که به تو، هر گونه که بفهمی، بفهمانند که هيچ پناهی برايت متصور نيست، هيچ قانونی و قاعده ای در کار نيست و چون به اين مغاک در افتاده ای همه راه ها بسته است جز يکی و آن را هم به سادگی نشانت نمی دهند. بيهوده در پی يافتن منطق نباش، منطقی نيست و نه گوشی........ »